Monday, January 8, 2007

گرگ و میش غروب

بعضی وقتها هست که بلاتکلیفی ، نه پای موندن داری و نه پای رفتن. میمونی خودت و خودت . میگن حضرت علی با چاه درد و دل میکرد اما اگه چاهی نباشه باید چی کار کرد ؟؟ لطفا بهم آدرس چند تا چاهی رو که میشناسی نده . منظورم این بود که دیگه چاه محرم هم نمیشه پیدا کرد . دلم یه آدم بکر میخواهد یه چاه بکر که بشینی و بگی و بگی و بگی .امشب توی یک سریال شنیدم یه لحظه هایی از زندگی هست که گرگ و میشه اما گرگ و میش طلوع با گرگ و میشه غروب فرق میکنه طلوع رو به روشنایی میره و غروب رو به ظلمات وقتی دقت کردم دیدیم چه قدر برای هممون این شرایط اتفاق افتاده ،.....از بس با خودم حرف زدم خسته ام ،از بس نوشتم خسته ام،به قول دوستی دلم روزه سکوت میخاد ، دلم سفر میخاد، تنهای تنها برم و برم و برم.....هیچکس رو نبینم و اگه هم دیدم نشناسم خدایا قسم به یادت وزیباییهات منو ازین گرگ و میش خلاص کن ، میدونم هر چی از تو برسه نیکی هست اما این بار به حرف من هم گوش کن ، به من یه جوری بفهمون چی کار کنم. میدونم ابلهم، اما دیگه شرمنده ام . مثل قبلا که میگفتم میدونم اینکارایی که میکنم تو دوست نداری اما شرمنده ، این دفعه رو نبین ، بهم نخند. میدونم باید شاکر باشم و میگم شکرت که هرچی بهم دادی از بهترینش رو دادی ، اما یه رازی هست که از اولش تو میدونستی و من ، شاید تو زودتز از من ، اما من تو این بازی کم آوردم. شاید تو به من حق انتخاب داده بودی و من نفهمیدم ، باز هم از اون لطفهای همیشگیت میخواهم ، خودت این داستانو ختم به خیر کن که من خیلی احساس میکنم تنهام، میشه خواهش کنم این گرگ و میش رو به سوی طلوع ببری ، البته میدونم یکی زودتر از من و قانونی تر از من نشسته جلوی روت و آفتاب رو ازت طلب میکنه ، این بار دیگه دلم نمی خواهد که بگی این هم مال تو نبود و تو باید دوباره دنبالش بگردی ، اینو بگم که من از کندو کاو خسته ام. یه زنگ تفریح بهم بده ......نمیگم امتحان بسه، اما اگه شد یه وقت تنفس هم به من عطا کن ، باز هم دارم میگم من دخالت نمیکنم ، خودت هر چی دوست داشتی همونه ، به احترام مکالماتی که باهات داشتم من روی حرفت حرفی نخواهم زد و هر چی که مقدر بود رو با جون و دل میپذیرم