Monday, December 4, 2006

سام رضا تفرشی


به جرات میتونم بگم از همه برام عزیزتز شده در یک کلمه بگم : عزیزتزینمه
معصوم و مهربون

حال منو اگر پرسیده باشی .....به خدا من خوبم


.خوبم . زندگی بی آن که حواسم باشد جریان دارد . صدای پرنده ای اگر بیدارم کرد اول صبح ، یادم می آید هنوز پرنده ای هست و گه گاه لکه ابری توی آسمان . آدم گاهی یادش می رود این چیزهای کوچک قشنگ را ! به خودم می گویم : معجزات تکراری بیمزه ... یعنی این روزها معجزه حتی کسی را سرحال نمی آورد . شاید پرنده ها اگرپارس می کردند من بیشتر خوشم می آمد ، یا اگر جای ابر درخت می رویید از آسمان. خوبم . زندگی جریان دارد . حقیقتا خوشبخت نیستم . شاید چون زیادی در قید و بند خوشبختی ام . آره خوشبخت نیستم اما نمی توانم بگویم بدبختم . همه چیز زیادی معمولی و آرام است . خبری از جر و بحث های معمول نیست . همه کوتاه آمده اند . دعوایی اگر هست بر سر جمع کردن سفره و شستن ظرف های تلنبارشده ست و تمام . که آن هم چندان چنگی به دل نمی زند . زود یکی کوتاه می آید . خوبم . زندگی جریان دارد . دلخوشی های کوچک خودم را دارم . کافه ، کارگاه طرح وسپان، ورق زدن روزنامه های الکی، موسیقی هنوز سرحالم می آورد . دوستش دارم . گاهی که گه گاه خوشحالم می گذارم شاملو بخواند دخترای ننه دریا را و می خوابم آرام. من خوبم . زندگی جریان دارد . عاشق نیستم . بعضی ها را دوست دارم . اما خبری از آن گرمای عشق زیر پوست تنم نیست . تنهایی رابیشتر دوست دارم خوبم . زندگی جریان دارد . آرام ، یکنواخت ، ملال انگیز و گاهی شاد ... گاهی دلم می خواهد توی شلوغی خیابان ها برقصم . بلند بلند آواز بخوانم . گاهی دلم می خواهد پرواز کنم

منی که تمام خاطرات را یادم بود ... کلمه به کلمه ، حرف به حرف ... »

چه چيزي باعث مي‌شود كه يك ارتباط را دوستي به حساب آوريم ؟ معاشرت صرف ، ولو مكرر و طولاني ؟ بديهي است كه كفايت نمي‌كند . در كنار هم زندگي كردن در زماني بسيار طولاني ؟ مثل همكلاس بودن ، همخانه ‌بودن ، همكاربودن ؟ شايد ردپايي از همدلي ، صميميت و همدردي در اينها باشد اما بازهم نمي‌توان اين نوع روابط را دوستي ناميد.دوستي مستلزم چه چيزي است ؟ كساني هستند كه بيش از بيست سال است در زندگي‌ام حضور مداوم دارند اما نمي‌توانم نام اين رابطه را دوستي بگذارم،هرچند سطح رابطه از يك نوع صميميت و لذت هم برخورداراست و برعكس كساني هستند كه شايد ده سال است از زندگي‌ام خارج شده‌اند بدون هيچ تماس يا ارتباطي ، اما آنان را همچنان دوستان خود مي‌نامم . چرا ؟ به نظرم دوستي مستلزم يك چيز اساسي است : وفاداري . وفاداري به خاطره مشتركي كه با هم و از هم داريم، به يك سرگذشت مشترك و از سرگذراندن حوادث و اتفاقات يگانه . وفاداري نه به‌اين معنا كه سوگند بخوريم هميشه دركنار هم باشيم ، هميشه همديگر را دوست بداريم ، هميشه درغم و شادي يكديگر شريك باشيم و همديگر را تنها نگذاريم . اينها همگي سوگند به آينده است ، سوگندي مبهم و نامعلوم به رفاقتي در دوردست زمان ، به رابطه‌ايي كه هيچ چيزي ضمانت نمي‌كند فردا هم وجود داشته باشد، وهمين كافي است تا بي‌اعتبارش كند. دوستي ، وفاداري به آن چيزي است كه تا حالا و قبل از اين بين ما جاري بوده . وفاداري به اينكه من همواره روزها و لحظاتي را كه با تو گذرانده‌ام فراموش نخواهم كرد واين گذشته را حفظ خواهم كرد. دوستي يعني ‌حتي اگر استمرار و دوام رابطه قطع شود اما سرگذشت و خاطره مشترك را به ياد بسپاريم و از‌آن محافظت كنيم . در دوستي ، اخلاق آينده ، سوگند آينده ، پيمان آينده و عشق آينده وجود ندارد ، هرچه هست درگذشته است ، و ما تا زماني كه به گذشته‌مان ، به خاطرات مشتركمان و به روزهايي كه با هم گذرانديم وفادار باشيم با هم دوستيم شايد شما هم شنيده يا ديده باشيد زن و شوهرهايي كه از هم طلاق مي‌گيرند اما دوستي‌شان را حفظ مي‌كنند. در اين نوع طلاق‌ها استمرار و دوام رابطه قطع شده‌است اما وفاداري به گذشته همچنان پابرجاست .يك كمي باورش سخته ولي به نظرم قشنگه . دوستي مثل خاطرات قومي و ملي است ، تا زماني كه به يادشان داشته باشيم ولو دور ازوطن و سرزمينمان باشيم خودمان را متعلق به آنجا مي‌دانيم

نت پايان

چندروزي بود كه ذهنم درگير خاطره‌ها بود . روز را گرچه نو آغاز مي‌كردم اما شب ‌هنگام وقتي به بستر مي‌رفتم خود را در چنبره گذشته و روزگار كودكي غرقه مي‌ديدم . دل‌تنگ بودم . براي هر‌انچه كه به روزهاي رفته تعلق داشت . در خيال در كوچه ‌باغ‌هاي شادي‌هاي كودكي پرسه ‌مي‌زدم و زير و بالايش مي‌كردم . هر روز سرشار از يك دلتنگي ناب بيشتر و بيشتر در گذشته فرو‌مي‌رفتم ، بي‌هيچ تلاشي براي رهايي و براي آمدن به امروز . با آنان كه نبودند ، با‌آنهمه عزيز كه به خاك سپردمشان ، با دوستاني كه در چهار گوشه جهان گمشان كرده‌ام در خيال نجوا‌مي‌كردم و آنجا بود كه گذران عمر را دیدم برای من زندگي رقصي‌است با حركات موزون و پرشكوه بر صحنه بی رنگ بازی كه هر لحظه ممكن است نت پايان نواخته شود، كاش رقص زيبايي بياموزم