Saturday, April 21, 2007

چرا صبوری کردیم

صبوری کردیم . توی تمام این سال ها که شب های موشک باران ، خواب را گرفت از چشم های مان و داغش را گذاشت بر دل مادر هایی که چشم شان ماند به در که خبری ، نشانی ، پلاکی و کلمه ای بشود قبر فرزند شان . توی تمام این سال ها که جرم مان تنها لذت از نت ها بود . جرم مان تنها یک شب رقص و خوشی بود و همین . صبوری کردیم ...و با خودم فکر می کنم ، مردم آن سال های دور تهران ، وقتی متفقین پای شان رسید به پایتخت ، مثل ما صبوری کردند لابد و چشم شان به هواپیماها ، نشان هم می دادند حضور بیگانه را توی این سرزمین ، انگاری خاک خود شان نباشد ، زیر لب غرولند می کردند و همین ... و فقط همین ؟لابد صبوری کردند وقتی پیرمرد را گرفتند و فرستادندش تبعید و سایهء حضور شعبان بی مخ ها ، تا خود امروز ماند روی سرشان و سر مان . و با خودم فکر می کنم ، تاریخ این سرزمین پر است از مردمی که صبوری کردند وقتی امیر کبیرشان را توی حمام کشتند و وقتی به زور چکمهء قزاق ها تجدد آوردند براشان . صبوری کردند و پستی و بی شرفی و بی غیرتی ...تلویزیون را خاموش می کنیم و یک نفس عمیق می کشیم . دوباره دیدم که ملوان های انگلیسی بر می گردند خانه های شان . آرامش بر می گردد به خانه . هر چند همه می دانیم این آرامش قبل از طوفان است . شروع تهدید های تازه . نه تهدید تحریم و فشار اقتصادی ، که تهدید های نظامی ، جنگ ، ویرانی ...می دانیم که با هر قدم شان ، هر حرف شان ، نزدیک مان می کنند به جنگ . با این همه حالا ، همه آرامیم . آرام و صبور . پست و بی شرف . انگار که خاک خود مان نباشد ...