صبوری کردیم . توی تمام این سال ها که شب های موشک باران ، خواب را گرفت از چشم های مان و داغش را گذاشت بر دل مادر هایی که چشم شان ماند به در که خبری ، نشانی ، پلاکی و کلمه ای بشود قبر فرزند شان . توی تمام این سال ها که جرم مان تنها لذت از نت ها بود . جرم مان تنها یک شب رقص و خوشی بود و همین . صبوری کردیم ...و با خودم فکر می کنم ، مردم آن سال های دور تهران ، وقتی متفقین پای شان رسید به پایتخت ، مثل ما صبوری کردند لابد و چشم شان به هواپیماها ، نشان هم می دادند حضور بیگانه را توی این سرزمین ، انگاری خاک خود شان نباشد ، زیر لب غرولند می کردند و همین ... و فقط همین ؟لابد صبوری کردند وقتی پیرمرد را گرفتند و فرستادندش تبعید و سایهء حضور شعبان بی مخ ها ، تا خود امروز ماند روی سرشان و سر مان . و با خودم فکر می کنم ، تاریخ این سرزمین پر است از مردمی که صبوری کردند وقتی امیر کبیرشان را توی حمام کشتند و وقتی به زور چکمهء قزاق ها تجدد آوردند براشان . صبوری کردند و پستی و بی شرفی و بی غیرتی ...تلویزیون را خاموش می کنیم و یک نفس عمیق می کشیم . دوباره دیدم که ملوان های انگلیسی بر می گردند خانه های شان . آرامش بر می گردد به خانه . هر چند همه می دانیم این آرامش قبل از طوفان است . شروع تهدید های تازه . نه تهدید تحریم و فشار اقتصادی ، که تهدید های نظامی ، جنگ ، ویرانی ...می دانیم که با هر قدم شان ، هر حرف شان ، نزدیک مان می کنند به جنگ . با این همه حالا ، همه آرامیم . آرام و صبور . پست و بی شرف . انگار که خاک خود مان نباشد ...
مــن سالومه هـستم، گرافیک و چاپ خــوندم،گرافیست هستم، با یکی از دوستای خوبـم یک کارگاه طراحی داشتیم به نام کارگاه طـرح وسـپان،اما همه چی تغییر کرد حدود. یکسالیست که با یک معماری که بعضی هاتون میشناسینش گروه معماران و طراحان ادوا را راه انداختیم.خدا رو شکر همه چی روبه راهه اینجا از همه چی می نویسم و حضور شما که آشنا یا غریبه هستید را به دیده منت میـــــنهم