Monday, November 17, 2008

دیروز و فردا

روزا عین برق و باد میگذرن.گاهی جرات نمی کنم برگردم یه نیگاه به عقب بندازم.می خوام.روزامو بیشتر کنم.دلم تنگ شده واسه 10 صبح.باید روزا زودتر از خواب بیدارشم.نمی دونم.عادت کردم به عجله همه اش در حال عجله ام همش انگار یه کار جامونده دارم می خوام مکث کنم یه نیگاه به دورو برم بندازم گاهی حس می کنم این عجله منو دور کرده آهای زندگی بیا توی دستام می خوام هر روزتو همون روز زندگی کنم.اینقد گیر دیروز و فردا نباشم

کسی کاری داشت ؟؟؟

بین دو دنیا بودن..لحظه هایی که عالم و آدم به کارت کار دارن...اما تو با هیچ کدوم کاری نداری...با یکی کار داری که اصلا حواسش نیست....و اونایی که با من کار دارن من اصلا حواسم بهشون نیست...خیلی خوب بود که توازن برقرار میشد