Wednesday, April 11, 2007

با عنوان تلخ سوء ظن

کاش با هم حرف می زديم کاش تو با من حرف می زدی. می دانی يک عمرست که به دنبال کسی هستم که بشود با او حرف زد !!کسی که واقعيت دارد می شود او را لمس کرد به صورتش دست کشيد و خطوط صورتش را از بر شد.فکر می کردم که می شود نشست و يک دل سير با تو حرف زد درد و دل کرد يک دل سير غصه خورد يک دل سير گريه کرد . ولی روزها آمدندو رفتند و ما يک دل سير حرف نزديم و من روزهای زيادی يک دل سير گريه کردم.امروز احساس کردم از من دوری . دور دور ! و من باز همان دخترک تنها ی توی قصه هايم. می خواهم بروم، جائی که « غریزه ی تو» بر من حاکم نباشد و « غریزه ی من» به ابتذال محکوم نشود.می خواهم بمانم، جائی که « تن» بر « من » برتری نداشته باشد و « من » به بی انصافی متهم نگردد. می خواهم بشنوم ، حرفهای معقول خدا را جائی که «خدای تو» با «خدای من» یکسان تعبیر شود.خدای من ! بر اساس کدام قانونت مرا زن آفریدی ؟! و در کدام محکمه ی عادلانه ات مرا به دوزخ خواهی افکند ؟