Tuesday, October 23, 2007

و من سی ساله میشوم تولدم مبارک


یادهای بچه گی برای من مثل عکسهای رنگی کوچکی هستند که با گذشت روزها رنگشان به زردی میزند. هر یادی یک عکس است که همیشه در خاطر من می ماند جان دارد و زنده است! سی ساله می شوم ساعت سه و نمی دانم چند دقیقه، چه فرق می کند آن چند دقیقه اش ،همه اش به تمام این سالها درمبهوتم، مگر می شود از بیست و نه هم گذشت ولی گذشته است و من سی ساله شدم. شما آن سالومه 20 ساله را سر خیابان فاطمی ندیدید که در به در به دنبال شمع دانه ای کوچک می گشت می خواست تعداد سالهای عمرش را همه ببینند! شما آن سالومه25 ساله را ندید که عاشق بود و پشت میز نشسته بود و تند و تند حرف میزد ! راستی شما آن سالومه دیوانه را ندیدید که همیشه روز تولدش مرخصی می گرفت و به رسم دیوانگان عالم منتظر می ماند تا وقت موعود دلبخواه