کلمات اگر که تازه نباشند ، داغ نباشند و قوی ، موثر نمیافتند و چنین واژههائی نزول نمیشوند بر دل، مگر که نگاه تفکری، شوقی، ذوقی، آشوبی، غوغائی پشت آن جرقهای زده باشد به شعور ارواح ما. و من آنگاه که چون ببری خشمگین از اندوه دردناک اسارت میان دیگران و باورهایم گرفتار کنجی میشوم و نیشخند زهرماری تقدیر را با بغضی عمیق قورت میدهم تا سرحد مرگ ساکت و لبریز و آشفته در آسمان اجباری زیستن جان و پر میکنم. که ثمرهی شعورم تبدیل به هیچ میوهی دلنشینی از کلمات نخواهد شد و سر آخر گرفتـــار زنجیرههای بایدها و نبایدهائی میشوم که روحم را بند پیچشهائی میکند تمام ناشدنی
Monday, February 12, 2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment