پنجم دیماه 1382 روز واقعه برای زلزله بم ،اون سال پنجم دی جمعه بود انگار یا هر روز دیگری ، ظهر از خواب بیدار شدم، "بم زلزله اومده شش ریشتر"، اولین چیزی که به ذهنم رسید ارگ بود و اینکه با خاک یکسان شده یا نه، اصلاً هیچ تصوری از مرگ سی هزار نفر در شش ریشتر زلزله نداشتم. تا شب طول کشید که به عمق فاجعه پی ببریم. هنوز عکس زیبای عباس کوثری از سجده دردناک زنی بر جنازه فرزندش در صفحه اول روزنامه شرق از ذهنم پاک نشده و صفحه سیاهی با نوشته با این مضمون " 30000 نفر، دیروز زنده بودند". ولی امان از این ذهن فراموشکارمان که یادش رفت آنهمه یکدلی را، یادش رفت ایران آن روزها ایران شده بود و ایرانیها همه ایرانی ،هزاران تصویر زیبایی که بعدها در سرزمینمان کیمیا شد.اما حالا خیلی سال بعد از زلزله، بم برای من مرده و تمام. هیچ علاقه ای به دیدن حتی یک تصویر از بم جدید ندارم. خیابانها، میدان ساختمانها و ... نیستند که شهر را می سازند. شهر متشکل است از انسان و خاطرهها. و وقتی انسان رفت و خاطره هم، شهری باقی نمیماند که دوباره بسازیمش. به نظرم باید بم را دست نخورده رها می کردند خاطراتمان و خاطراتشان و بم را در جای دیگری میساختند ،
Thursday, December 28, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment