نمی خواهم از همه چیز برایت بنویسم به بی ربط و با ربط بودنش هم کاری ندارم تو هم کاری نداشته باش. من دلم بچه نمی خواهد انگار حس مادر شدن را در من حبس کرده اند وقتی می نشینم و به بچه و به موجودیتش فکر می کنم می بینم از کجا معلوم که آن بچه خوشبخت شود از کجا معلوم اصولا دلش بخواهد به دنیا بیاید از کجا معلوم که روزی مثل دوستی برای من ننویسد (لعنت بر مادرم که مرا زایید). نامه فدایت شوم که از آن دنیا برایم نفرستاده! گاهی کابوسهای بدی می بینم خواب می بینم جنین کوچکی توی دلم صورتش را به دیواره دلم چسبانده و زل زده به چشمهای من .! برای همین هیچوقت تا خودم خبرت نکردم برایم دعا نکن که بچه دار بشوم!به خودم که نگاه می کنم می بینم چه با درد و چه تند تند بزرگ شدم نمی گویم هیچ چیز از بچه گی نفهمیدم ولی کاش همان جا ها توی بچه گی می ماندم و می پلکیدم
مــن سالومه هـستم، گرافیک و چاپ خــوندم،گرافیست هستم، با یکی از دوستای خوبـم یک کارگاه طراحی داشتیم به نام کارگاه طـرح وسـپان،اما همه چی تغییر کرد حدود. یکسالیست که با یک معماری که بعضی هاتون میشناسینش گروه معماران و طراحان ادوا را راه انداختیم.خدا رو شکر همه چی روبه راهه اینجا از همه چی می نویسم و حضور شما که آشنا یا غریبه هستید را به دیده منت میـــــنهم
No comments:
Post a Comment