تو خیابون جمهوری، یکم پایین تر از سفارت انگلستان اون دست خیابون یه هتل قدیمیه.شاید به قدمت یک نسل.هتل نادری و قنادی نادری و کافه نادری که این روزها جزء میراث فرهنگی محسوب می شه.میراث یک نسل وقتی از راهرو رد می شی و وارد سالن کافه می شی وارد دنیای دیگه یی شدی.دنیایی که زمان در اون متوقف شده . باور می کنی که اون آدمها پشت میز نشستن . سیگارها روشن سرها پایین و چایی و قهوه نوشیدنی روی میزها فراوون یکی روی آخرین کتابش کار می کنه یکی بر سر مسئله یی بحث میکنه.دیگری از مشکلات چاپ می گه و دو میز اونورتر اشعار جدید اون شاعر جوون رو می خونن.فضا همون فضاست.صندلی ها به همون سبک قدیم.چلچراغ ها به همون شکل اینجا زمان متوقف شده.بسمت میزی کنار پنجره می ری که به همه جا دید داشته باشی و بتونی همه رو ببینی.پرده ها عقب رفتن و دیگه آویختن پرده یی آسمون فروغ رو ازش نمی گیره. پنجره ها باز و صدای پرندگان بلند.همه چیز بوی قدیم رو می ده حتی پیشخدمت ها هم با موهای سفید آخرین بازماندگان اون نسل هستند یه چایی با لیمو می چسبه.قوری رو کج می کنی و چایی رو می ریزی تو لیوان که از یکی از میزها صدای زمستان اخوان بلند میشه.اینجا اکسیژنش هم مال سالها پیشه.قاصدک از چه خبر آوردی.این قاصدک آشناست که توی هوا موج می زنه به سرت می زنه به حیاط سری بزنی.به این درختا که عمرشون از همه ما بیشتر حسودی می کنی که چه شبهایی رو دیدن و چه اندیشه هایی رو بلعیدن.به ساختمون قدیمی هتل که زل می زنی غم دنیا می شینه توی دلت.کاش بهش می رسیدن.می ری پول میز رو حساب می کنی و دوباره وارد دنیای خودت می شی . دنیایی که نه دیگه کافه نادری رو می شناسه نه خاطراتش رو نه آدماش رو. تو دنیایی که دیگه کافه نادری معنایی نداره
مــن سالومه هـستم، گرافیک و چاپ خــوندم،گرافیست هستم، با یکی از دوستای خوبـم یک کارگاه طراحی داشتیم به نام کارگاه طـرح وسـپان،اما همه چی تغییر کرد حدود. یکسالیست که با یک معماری که بعضی هاتون میشناسینش گروه معماران و طراحان ادوا را راه انداختیم.خدا رو شکر همه چی روبه راهه اینجا از همه چی می نویسم و حضور شما که آشنا یا غریبه هستید را به دیده منت میـــــنهم
No comments:
Post a Comment