Monday, September 7, 2009

کجا بریم

بیا اینجا نباشیم٬ ...
بیا برویم هند٬ هندو بشویم. ریاضت بکشیم٬ تو بمیری٬ من را همرات بسوزانند٬ خاکسترمان را بکنند تو قوطی. روحمان برود تو دو تا گربه٬ بیفتیم دست یک بچه ی زبان نفهم. بکندمان تو دو تا قفس٬ بگذارد روبروی هم٬ شب تا صبح به هوای هم جیغ بکشیم٬ خودمان را بکوبیم به در و دیوار قفس. خون از تن مان جاری شود. زخممان عفونت کند و تب کنیم و بمیریم. جسدمان را پسر بچه له کند٬ بدهد سگ بخورد. روحمان برود توی دو تا جوج. من جوجه مرغ٬ تو جوجه خروس.... اَه. تمام نمی شود اینجوربیا برویم استرالیا. دو تا کوآلا بشویم. بچسبیم به درخت. روبروی هم. آزاد باشیم. بیاییم سمت هم٬ عقاب یکی مان را ببرد. آن یکی را هم بگذارد برای صبحش.بیا برویم مدرسه٬ تو سری بخوریم٬ کتک بخوریم. دیکته دوازده بشویم٬ کاغذش را پاره کنیم بندازیم تو جوب آب٬ برویم راهنمایی٬ دبیرستان٬ دنبال سرویس مدرسه مان بدویم٬ جا بمانیم٬ میان بر ها را بدویم٬ وقتی رسیدیم در خانه دلمان هری بریزد. ولش کن. حوصله ی این را هم ندارم.بیا همخانه بشویم. یک غذای گرم بپزیم با هم بخوریم. سر همه چیز دعوا بکنیم.گلدان را تو سر هم خرد کنیم. تو من را بزنی. بروم خانه ی بابام. بابام بگوید با رخت سفید رفته ای با رخت سفید هم برگرد. اَه. من که رخت سفید ندارم. بس که سلیقه ات.... همیشه گل بهی و سرخآبی و ....خریدی برام. بی عرضه. من بشوم ننه٬ تو بشوی بابا٬ هی بزاییم. هی بزرگ کنیم. هی برویم اولیا و مربیان. بچه مان اذیت کند بزنیم تو سرش. من پا قابلمه بسوزم٬ تو پشت موتور٬ بس که مسافر می کشی. یک روز بیایی بگویی امروز یک خانمه سوار موتورم شد. من......بازی در بیاورم. مثل کولیها همه محله را پر کنم که مرتیکه خوبه ماشین نداره. وگه نه معلوم نیس چنتا هوو سر من بود حالا. اَه. حالم به هم خورد
بیا همینجا باشیم. همین جوری خیلی داره خوش میگذره ...

No comments: